گناه آدم و خون مسيح / حميدالله رفيعي

گناه آدم و خون مسيح
حميدالله رفيعي
اشاره
مسئلۀ گناه حضرت آدم7 و به صليب کشيده شدن حضرت مسيح7 دو رکن اساسي دين مسيحيت رائج در جهان امروز را تشکيل ميدهد. اگر حضرت آدم7 در بدو خلقت مرتکب گناه نشده بود، قرنها پس از آن پندار به صليب کشيده شدن حضرت مسيح7 مطرح نميگرديد، بلکه حتي به وجود حضرت مسيح نيازي نبود تا براي کفارۀ گناه آدميان به صليب کشيده شده و دين مسيحيت را به وجود ميآورد. در اين نوشتار اين دو رکن مسيحيت مورد نقد و بررسي قرار گرفته، تا اين حقيقت روشن شود که آيا واقعا حضرت مسيح7 براي کفاره و زدودن گناه بشريت به دار آويخته و کشته شد، يا اينکه اين عقيده براي فرار از شريعت وعمل از دستورات خداوند حکيم، توسط مغرضين و منحرفين از دين حضرت مسيح7 پايه گذاري شده است.
گناه حضرت آدم
مسيحيان به اين باور اند که بشر با گناه آدم آلوده گرديد و موجب مرگ آنان شد ، ولي با ظهور مسيح وفدا شدن او، اين گناه و آلودگي از دنيا رخت بر بست و همگي حيات دو باره گرفتند.
مسئلۀ گناه حضرت آدم7در اناجيل مطرح نشده است. اين مسئله در تورات به اين مضمون آمده که «مار» که از همه حيوانات صحرا هوشيارتر بود از «حوا» همسر حضرت آدم پرسيد آيا خداوند حقيقتا گفته است از همۀ در ختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت خداوند گفته است فقط از ميوه درختي که در وسط باغ است مخوريد و آن را لمس نکنيد مبادا بميريد. مار به زن گفت هرآينه نخواهيد مرد بلکه خدا ميداند در روزيکه از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيک و بد خواهيد بود. و چون زن ديد آن درخت براي خوراک نيکو است و به نظر خوشنما و دلپذير و دانش افزا است، پس از ميوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد.[i]
بنا بر اين نقل تورات، مار حوا را فريب داده تا از ميوه درخت ممنوعه بخورد و سپس از آن ميوه به آدم داده تا او هم بخورد و لذا هنگاميکه خداوند آنان را عريان ميبيند از آدم ميپرسد آيا از درختي که تورا قدغن کرده بودم خوردي؟ آدم گفت: اين زني که قرين من ساختي، از ميوه درخت به من داد و خوردم. خداوند به زن گفت : اين چه کار است که کردي؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم.[ii]
در عهد جديد اين داستان منعکس نشده است فقط در رساله هاي پولس که يک يهودي الاصل بوده، به گناه آدم اشاره شده[iii] و سپس در رساله هاي او و برخي ديگر از رسولان به مسئله کفاره اين گناه پرداخته شده است. و مسيحيت امروزي هم بر گرفته از نظريات پولس است که در حقيقت ميتوان گفت او موسس اصلي مسيحيت رايج است هر چند خود مسيحيان اورا موسس دوم اين آيين ميدانند.[iv]
گناه آدم از ديدگاه اسلام
در قرآن کريم در دو سوره به اين واقعه پرداخته شده است. در سوره بقره ميفرمايد:و گفتيم: «اى آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [يد] و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد [ولى] به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود، پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به در آورد و فرموديم: «فرود آييد، شما دشمن همديگريد و براى شما در زمين قرارگاه، و تا چندى برخوردارى خواهد بود، سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى، [اوست كه] توبه پذيرِ مهربان است. فرموديم: «جملگى از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند بر ايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد.[v]
در سوره اعراف با تفصيل بيشتري ميفرمايد: پس شيطان، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورت هايشان برايشان پوشيده مانده بود، براى آنان نمايان گرداند و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد، جز [براى] آنكه [مبادا] دو فرشته گرديد يا از [زمره] جاودانان شويد.» و براى آن دو سوگند ياد كرد كه: من قطعاً از خيرخواهان شما هستم. پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد پس چون آن دو از [ميوه] آن درختِ [ممنوع] چشيدند، برگىهايشان بر آنان آشكار شد، و به چسبانيدن برگ [هاى درختانِ] بهشت بر خود آغاز كردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: «مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقت شيطان براى شما دشمنى آشكار است.» گفتند: «پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم، و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى، مسلماً از زيانكاران خواهيم بود.» فرمود: «فرود آييد، كه بعضى از شما دشمن بعضى [ديگريد] و براى شما در زمين، تا هنگامى [معيّن] قرارگاه و برخوردارى است.» فرمود: «در آن زندگى مىكنيد و در آن مىميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد.»[vi]
هرچند اين نوشته در صدد اين نيست که ارکان مسيحيت پولسي را از ديدگاه اسلام زير سوال برده و آن را خدشه دار کند ولي توجه به ديد اسلام در باره اين واقعه لازم به نظر ميآيد. بنا بر اين از آيات قرآن کريم بدست ميآيد که حضرت آدم7 و حضرت حوا3 از خوردن ميوهي درختي که منع شده بودند با تحريک و وسوسه شيطان از آن خورده و سپس به زودي پشيمان گشته و خداوند هم پشيماني آنان را پذيرفته و آثري که ازين عمل آنان به وجود آمده بود مرتفع گشته وآنان مورد عفو و رحمت خداوند قرار گرفتند. و سپس به زمين که دار تکليف و مشقّت و عمل است فرود آمدند تا اينکه نسل آنان در اين کره زمين زندگي کرده و در همانجا از دنيا رفته و در نهايت دو باره برانگيخته شوند تا هر کسي جزاي عمل خود را ببيند.
علامه طباطبايي ميگويد:
واقعه حضرت آدم پيش از تشريع اصل دين اتفاق افتاده و بهشت و باغي که در آن ساکن بود، بهشت برزخي بوده که در زندگي غير دنيوي و مادي تمثل داشته است و نهي خداوند هم از خوردن ميوه ي درخت ممنوعه ارشادي بوده نه مولوي، و مخالفت نهي ارشادي معصيت و گناه شمرده نميشود و آنچه گناه و معصيت بر آن مترتب ميگردد مخالفت امر مولوي و تکليفي است.[vii]
پس بنا بر اين اصل اسلامي حضرت آدم7 مرتکب گناهي که مجازات را در پي داشته باشد، نشده است و يا لا اقل اين خطاي او مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته و حتي نميتوان گفت که حضرت آدم و حوا به علت اين کار شان از بهشت رانده شده و به زمين فرود آمده اند، بلکه خداوند اصلا انسان را براي بهشت که دار عدم تکليف و عمل است خلق نکرده بلکه او را خلق کرده تا در زمين با جسم مادي عبادت او را انجام دهد و مورد آزمايش و امتحان قرار گيرد و سپس در آن بميرد و در روز رستاخيز با داوري خداوند هر کسي به جزاي عمل خود رسيده و متناسب با عمل و کردار شان جايگاهي در بهشت يا دوزخ داشته باشد.[viii] هر چند اين ديد گاه اسلام که مسلمانان به آن ايمان راسخ دارند، سزاوار نيست که در مقام استدلال بر بطلان اين عقيده اقامه گردد ولي به عنوان يک احتمال ميتواند آن را تضعيف نموده و مورد ترديد قرار دهد.
نفي آثر گناه آدم در متون مسيحيت
با چشمپوشي از آنچه که قرآن در باره گناه آدم بيان کرده، خود آموزه هاي مسيحيت کافي در نفي گناه آدم7 و يا لا اقل در برداشته شدن آثار تشريعي آن ميباشد، هرچند آثار تکويني آن بنا بر آنچه که در تورات آمده تا روز قيامت جاري است و با هيچ چيزي قابل برداشتن نميباشد، زيرا اولا شبيه آنچه را که ازعلامه طباطبايي در نفي گناه حضرت آدم7 نقل نموديم خود پولس نيز در ببيشتر نامههاي خود به آن تاکيد دارد و آن را مبناي اين رکن مسيحيت قرار داده و گفته است: « قبل از شريعت گناه در جهان ميبود، لکن گناه محسوب نميشود در جاييکه شريعت نيست»[ix] و باز گفته است: « بدون شريعت گناه مرده است و من از قبل بدون شريعت زنده ميبودم لکن چون حکم آمد گناه زنده گشت و من مردم».[x]
با توجه به اين مطالب چون در بهشت به علت اين که دار تکليف نيست، شريعت وجود نداشته است، پس خوردن ميوه ممنوعه توسط حضرت آدم وحضرت حوا گناه محسوب نميشود. ثانيا همو ميگويد: «زن را اجازه نميدهم که تعليم دهديا بر شوهر مسلط شود بلکه در سکوت بماند؛ زيرا که آدم اول ساخته شد و بعد حوا، و آدم فريب نخورد بلکه زن فريب خورد و در تقصير گرفتار شد، اما به زاييدن رستگار خواهد شد اگر در ايمان و قدوسيت و تقوا ثابت قدم بماند.»[xi]
ازين سخنان پولس استفاده ميشود که حضرت آدم7 مرتکب گناه نشده تا چه رسد که گناه او به عنوان گناه ذاتي به همه بشر سرايت نموده و براي برداشته شدن آن نيازي به قرباني باشد. و گناه حضرت حوا هم که به گفته وي به زنان سرايت نموده، با درد زايمان جبران گرديده و بخشوده شدن آن بر قرباني و فديه متوقف نگرديده است.
ثالثا طبق نقل تورات، خداوند براي هر کدام از مار و حوا و آدم که اين واقعه را آفريدند و همگي به سهم خود در گناه آن شريک بودند، جزا هاي خاصي را به عنوان نتيجۀ گناهان شان در عالم تکوين مقرر نموده و هرکدام در نسل هاي خود به جزاي عمل شان رسيده اند و اين آثار گناه تا برپايي روز قيامت ادامه داشته و به هيچ وجه قابل برداشتن نميباشد؛ زيرا اين جزا ها بر طبق ناموس طبيعت بر اين موجودات بار گرديده و فقط با خرق عادت قابل رفع ميباشند نه با قرباني و فديه دادن.
در تورات آمده که نتيجۀ گناه مار اين ميشود که او از همه حيوانات صحرا ملعون تر باشد و بر شکمش راه برود و در تمام عمر خاک بخورد ودر ميان ذريۀ او و انسان تا پايان تاريخ عداوت و دشمني وجود داشته باشد. و نتيجۀ گناه حوا اين است که در هنگام زايمان درد و الم زياد را تحمل کند و به شوهرش اشتياق داشته و مرد بر زن حکمراني کند. و چون گناه آدم به خاطر اين بوده که در خوردن ميوه ممنوعه از زنش اطاعت نموده در نتيجه آن زمين ملعون گشته و خار و خس را در خود خواهد رو يانيد و مردها در تمام ايام عمرخود از آن با رنج تغذيه خواهد نمود و با ريختن عرق پيشاني، نان خواهد خورد تا زماني که به خاک برگردد.[xii]
اين مطالب تورات که جزء مهم کتاب مقدس مسيحيان به شمار ميآيد، به وضوح ميگويد که گناهي که به همدستي مار و حوا پس از خلقت آدم و حوا به وقوع پيوست آثارش منحصر در اموري است که براي مار از يک طرف و زن و مرد از طرف ديگر، به صورت تکويني بر آن مترتب شده و تا روز قيامت ادامه خواهد داشت و داراي اثر ديگري، آن هم به صورت ماندگار نبوده که نسل بشر را به خود آلوده کرده، تا براي رفع آن يک انسان يا به پندار مسيحيان پسر خدا ، قرباني و فداگردد. اين گناه هر چه بوده، همانست که آثار آن به طبق همين آموزه در جهان تکوين به عنوان عقاب و جزاي گناهکاران متبلور گرديده و معقول نيست که با وجود اين عذابهاي گوناگون، عقاب اخروي هم بر آن مترتب گردد.
گناه ذاتي و اصلي
اما با همه اين مطالب، مسيحيان ميگويند: بعد از آنکه آدم7 در بهشت نافرماني خدا کرد و از شجره ممنوعه خورد خطا کار شد و اين خطا کاري او به ارث در همه فرزندانش باقي ماند و در نتيجه، ذريه و اولاد او مادامي که توالد و تناسل کنند، خطا کار زاييده ميشوند، و جزاي خطا هم عقاب در آخرت و هلاک ابدي است که خلاصي از آن ممکن نيست.[xiii]
مسيحيان گناه آدم7 را بهانه گرفته و براي نسل بشر گناه ذاتي و اصلي ساخته و معتقدند که اين گنا در ذات تمام افراد بشر، نسل به نسل منتقل شده و همگي به گناه پدر اولي شان آلوده گشته و اين گناه، پاکي و معصوميت را از نسل آدم به گونهاي از بين برده که همگي بايد به خاطر آن عقاب شوند و به هلاک ابدي برسند.
اين آموزه که شالوده و بنيان مسيحيت را ميسازد، از تفکرات انحرافي يهوديان توسط پولس به سوي آيين مسيحيت سرايت داده شده و پر و بال بيشتري به آن داده است. زيرا قبل از پولس، يهوديان معتقد بودند که آدم گناه را به جهان وارد کرد و طبيعت انسان را براي هميشه دگرگون ساخت. و درين باره متني از «باروک» يهودي اينگونه نقل شده است: همينکه او[يعني آدم] عصيان ورزيد، مرگ طغيان کرد، سوگواري معنا يافت، اندوه فراهم گرديد، رنج آفريده شد و تعب افزايش يافت. غرور استقرار خويش را آغاز کرد، … بزرگي انسانيت کاهش يافت و خوبي رنگ باخت. (مکاشفه دوم باروک، 56: 6) و باز گفته است: اگر آدم اولين گناهکار بود و مرگ را براي کساني فراهم کرد که در زمان او هنوز به وجود نيامده بودند، در عين حال هر يک از کساني که از او زاده شده اند براي خود مجازات آينده يا جلال را فراهم کرده است…ما همه آدم خويش هستيم. (مکاشفه دوم باروک، 44: 15-19)[xiv]
به گفته «پيترز» اين دو متن که حقانيت «گناه اصلي» را تأييد ميکنندو در عين حال مدافع اختيار انسان هستند، از کتاب «مکاشفه باروک» که يک اثر يهودي مربوط به سالهاي پس از هفتاد ميلادي است، گرفته شده است؛ پس با انديشه پولس فريسيالاصل[ يکي از فرقه هاي يهود] که با محتواي اين دو متن شباهت و نيز تفاوت اساسي دارد، تقريبا همزمان است.[xv]
پولس ميگويد:
به وساطت يک آدم، گناه داخل جهان گرديد و به وساطت گناه، موت.[يعني گناه باعث شد که مرگ هم وارد جهان شود] و به اين گونه موت بر همهي مردم طاري گشت از آنجا که همه گناه کردند.[xvi]
پولس به تبع اين سخن با شتاب به چيزي ديگري ميپردازد و آن اينکه عيسي يا آدم دوم، نوع بشر را از سلطه جهاني گناه آزاد ميکند.[xvii]
متکلم و عارف مسيحي آگوستين اين مطلب را بازتر نموده و ميگويد که اگر نخستين انسانها گناه نميکردند، گرفتار مرگ نميشدند… اما بر اثر ارتکاب گناه چنان با مرگ مجازات شدند که هر آنچه از نسل آنان پديد آمد، نيز با همان مرگ مجازات شد… خدا که پديد آورنده همه طبايع است و نه بديها، انسان را درست آفريد؛ ولي انسان که در اراده خود فاسد و سزاوار محکوميت بود، فرزنداني فاسد و محکوم به دنيا آورد؛ زيرا ما هنگامي که همگي در همان يک انسان بوديم و آن انسان به وسيلهي زني قبل از گناه از او ساخته شده بود، در گناه سقوط کرد… بدين گونه با سوء استفاده از ارادۀ آزاد يک مجموعۀ کامل شرور آفريده شد که با سلسلهاي از نکبتها نژاد بشري را از اصل فاسد و ريشۀ تباهش به سوي نابودي مرگ دوم به پيش ميبرد، مرگي که پاياني ندارد و تنها کساني از آن بر کنار ميمانند که به فيض خدا آزاد شده اند.[xviii]
نقد
البته ترديدي نيست که گناه آثار تکويني و تشريعي نا خوشآيندي در فرد و جامعه ايجاد ميکند. و نيز روح و جسم گناهکار را متاثر نموده و باعث انحرافات او از جاده انسانيت و فطرت پاک انساني ميشود. و همچنين امکان دارد که در روح و جسم اولاد او هم تاثيرات منفي بر جاي گذارد. ولي به حکم عقل آثار تشريعي آن که مشتمل بر سرزنش و مجازات و کيفر دنيوي و عقاب و عذاب اخروي ميشود، از مرتکب گناه به هيچ کسي تجاوز نميکند؛ زيرا اين گونه آثار گناه، از امور تکويني و طبيعي نيست که با ژنيتيک از پدر به فرزند منتقل شود. مثلا اگر کسي از همين افراد موجود عصر ما مرتکب گناه و جنايتي شود که حکمش مثلا اعدام باشد، نه تنها هيچ عاقلي بلکه هيچ انساني فرزاندان و اولاد موجود اورا در کنار پدر محکوم به قتل نميکند تا چه رسد به آن اولاد او که بعد از انجام اين گناه به دنيا بيايند. وقتي که آثار تشريعي و قانوني يک گناه از شخص مرتکب گناه به اولاد او قابل انتقال نميباشد، خود گناه که يک فعل و کاري است که در مدت زمان کوتاه در فضاي خارج از انسان انجام ميگيرد، محال است که به فرزندان و اولاد او منتقل شود. مثلا کسي آدمي را کشت و بعد از آن از اين شخص قاتل اولاد و فرزنداني به وجود آمد، اين قتل پدر که يک فعل خارجي است ممکن نيست به اولاد او به وسيله ارث يا هر سبب ديگر منتقل شود، حتي اگر اولاد او هم مرتکب قتل شوند نميتوان گفت گناه پدر به آنان منتقل شده و اين همان قتلي است که پدر شان انجام داده بود.
هر چند برخي از مسيحيان تلاش نموده اند که براي انتقال گناه از آدم به فرزندانش راه چارهاي پيدا کنند، تا اين رکن اصلي آيين مسيحيت مورد خدشه قرار نگيرد؛ لکن مطالبي را براي توجيه اين آموزه بيان کرده اند که هيچ اساس علمي، عقلي و عقلايي ندارد. مثلا ميگويند موضوع گناه نفس ناطقه است و ميپندارند که نفس ناطقه همراه با نطفه منتقل ميشود به گونهاي که به نظر ميرسد يک نفس آلوده، نفوس آلودهي ديگري را توليد کند. برخي از مسيحيان اين نظريه را باطل دانسته و گفته است که نفس از پدر به فرزند منتقل نميشود بلکه نقايص جسم از پدر به کودک منتقل ميشود… از آنجا که جسم با نفس تناسب دارد و از آنجا که نقايص نفس و جسم در يکديگر تاثير ميگذارند به همين شيوه، نقص مجرمانهي نفس با انتقال نطفه به کودک منتقل ميشود، گرچه خود نطفه موضوع جرم نيست.[xix]
به فرض اينکه اين فرضيهها درست باشند، فقط ميتوانند اين را ثابت کنند که صفات طبيعي و روحي که در نطفه اصلي وجود دارد، ميتوانند قابل انتقال به نطفههايي باشند که از آن به وجود ميآيند؛ اما هيچ ربطي به گناه و جرم که يک عمل و فعل خارجي است ندارد؛ زيرا گناه که يک کار خارجي است ربطي به نطفه ندارد.
علاوه بر اين، فرضيه دوم نيز از نظر اکويناس مسيحي باطل ميباشد و گفته است بر فرض اينکه نقايص جسمي از طريق توالد و تناسل از پدر به کودک منتقل شود و بر فرض اينکه برخي از نقايص نفس از طريق نقص در يک خصلت جسمي مانند تولد کودن از کودن انتقال يابد، موروثي بودن نقايص ظاهرا مفهوم جرم را که اساسا يک امر اختياري است، از آنها سلب ميکند. بنا بر اين حتي اگر فرض کنيم که نفس ناطقه به طور ژنيتيک منتقل ميشود، از آنجا که لکه موجود بر نفس کودک، در اراده او نيست، آن لکه و نقص را نميتوان جرمي دانست که کودک را موضوع مجازات قرار دهد.
توماس اکويناس متکلم نامدار مسيحي با باطل دانستن اين دو فرضيه، خودش راهي ديگري پيشنهاد ميکند. او ميگويد همهي کساني که از آدم زاده ميشوند ميتوان از جهت داشتن طبيعت مشترکي که از پدر نخستين خويش به دست آورده اند، يک انسان بدانيم درست همانطوريکه در موضوعات سياسي همهي کساني که عضو يک جامعه هستند، مانند اندامهاي يک جسم شناخته ميشوند و همه جامعه مانند يک انسان است … همين طور جمعيت انسانهايي که از آدم زاده شدهاند، اندام هاي بيشمار يک جسمند.
وي در ادامه اين مقايسه، انتقال گناه از پدر به اولاد و ارادي بودن آن نسبت به اولاد را به اعضاي بدن يک انسان تشبيه کرده و ميگويد: عمل يک عضو بدن، مثلا دست، ارادي است، نه به اراده خود دست، بلکه به اراده نفس که محرک نخستين اندامهاست. بنا بر اين قتلي که دست مرتکب ميشود، به عنوان يک گناه بدون در نظر گرفتن تعلق آن به بدن، به دست نسبت داده نميشود، بلکه انتساب آن به دست به عنوان چيزي متعلق به انسان است که با نخستين حرکت آدمي حرکت ميکند. به همين شيوه اختلالي که در انسان مولود از آدم پديد آمده، ارادي است نه به اراده خود او، بلکه به اراده نخستين پدر وي که با حرکت نسلها، تمام کساني را که از او پديد آمده اند حرکت ميدهد درست همان طور که اراده نفس، تمام اعضاي بدن را به سوي اعمال آنها حرکت ميدهد. گناهي که بدين گونه از نخستين پدر به نسل او منتقل ميشود، به همين دليل اصلي ناميده ميشود، درست همان طور که گناهي که از نفس به سوي اعضاي بدن روانه ميشود، فعلي خوانده ميشود…[xx]
اين دانشمند مسيحي نهايت تلاش خود را انجام داده تا راهي براي انتقال گناه و جرم حضرت آدم7 به اولاد و نسل او پيدا کند. ولي تلاش او هم سودي ندارد زيرا با وجود اينکه اين مقايسه و تشبيه معالفارق است و هيچ وجه شبهي بين آنها وجود ندارد، با مقايسه و تشبيه چيزي به چيز ديگر، مشکل يک امر تکويني حل نميگردد به خصوص که اين امر تکويني مبناي اعتقادي و رکن اصلي دين باشد. زيرا اولا اکويناس با بيان اين مطالب، درست همان شعر سعدي شيرازي را بازگو نموده که در امور اجتماعي و اخلاقي کار برد دارد:
بني آدم اعضاي يک ديگر اند | که در آفرينش ز يک گوهرند |
چو عضوي به درد آورد روز گار | ديگر عضو ها را نماند قرار |
ثانياً اعضاي يک جامعه هرگز مانند اعضاي بدن يک انسان نيست زيرا اعضاي بدن يک جسم با يک نفس مشترک کنترل ميشود و اعمال و رفتار هر عضو از بدن از اراده نفس متعلق به همين بدن ناشي ميشود؛ اما اعضاي يک جامعه هر کدام داراي نفس مستقل هستند و کوچکترين ربطي باهم ندارند و لذا کار هر فردي از جامعه مربوط به نفس خود اوست.
ثالثاً با توجه به اينکه اعضاي بدن يک انسان مجموعه واحدي را در تحت کنترل يک نفس تشکيل ميدهد، تشبيه افراد انسان در برابر پدر او حضرت آدم7 با اعضاي يک بدن در برابر نفسي که به آن تعلق دارند غير معقول ميباشد؛ زيرا تمام اعضاي يک بدن به وسيله يک نفس اداره و کنترل ميشود و افعال و حرکاتي که از طرف هر عضوي از بدن انجام گيرد، به همين نفس نسبت داده ميشود و هيچ ربطي به نفس حضرت آدم ندارد تا گفته شود اين حرکات با تحريک و کنترل نفس آدم به وجود آمده است؛ چون حضرت آدم خودش داراي نفس مستقل بوده و هر کدام از اولاد او هم داراي نفس جداگانه هستند و هر نفسي مسئول کار و حرکت خود ميباشد.
به هر حال هيچ راهي براي انتقال جرم و گناه و آثار تشريعي آن از فردي به فرد ديگري وجود ندارد و چنين انتقالي عقلا محال ميباشد.
به فرض اينکه گناه و جرم به عنوان گناه اصلي و ذاتي از حضرت آدم7 به فرزندان او منتقل شده باشد، ازبين بردن آن با قرباني و فديه دادن و ريختن خون آنگونه که مسيحيان ميپندارند، امکان پذير نميباشد.
فديه و قرباني براي گناه اصلي
فداء در فرهنگ کتاب مقدس به معناي خلاصي از جسد است و در عهد جديد اشاره به خلاصي از خطا و گناه و نتايج آن است و نيز اشاره به خلاصي از بندگي شريعت و کوشش در استعمال وقت و مساعي خود در خدمت خداي تعالي ميباشد. در ناموس و شرايع قديم، بنده يا اسيري که ميبايست نفس خود را فديه دهد آن مقدار از مالي که به ارباب خود از براي آزادي ميپرداخت، آن را فديه يا فدا ميگفتند و نيز متداول بود که اول زادگان انسان و حيوان ناپاک را فديه ميدادند. لکن قاتل امکان نداشت نفس خود را فديه دهد بلکه بايد کشته شود و نيز کساني که براي خداوند وقف ميگرديدند، فديه داده نميشدند. اين مطالبي که در شرايع يهود در باره مبداء و منبع فدائي وجود داشت مسيح آن را به عمل آورد و تکميل نمود يعني در وقتي که خود را براي رفع هر قيد و هر مسئوليتي فديه نمود تا هر کس را که تحت غلامي و بندگي گناه است آزاد سازد و شرايط اين آزادي اين بود که شخص گناهکار فادي خود را با تمام دل قبول کند و قلبا به وي ايمان آورد.[xxi]
بي ترديد اين فرهنگ يهودي به وسيله پولس يهوديالاصل از مباني دين مسيحيت قرار داده شده و آن را براي توجيه نفي شريعت و برپايي عدم مسئوليت در برابر وظايف شرعي بهانه قرار داده و معتقد گشته اند که حضرت مسيح7 براي برداشتن گناه اصلي و ذاتي که توسط حضرت آدم وارد جامعه بشري گرديد، خود را فدا کرد؛ تا بندگان خدا از هرگونه گناه و جرم معصوم و پاک شوند و در آزادي کامل به سر برند.
از اين روي مسيحيان معتقد اند که به خاطر گناه آدم معصوميت از بين رفت و صورت خدا که در انسان بود بدشکل و ضعيف شد و انسان برده گناه گشت و بي نظمي و مرگ وارد جهان شد؛ تا اينکه خداوند به برکت مسيح اين گناه را از دامن بشريت پاک کرد بدين نحو که مسيح فرزند خدا و خود خدا بود، در رحم يکي از ذريههاي آدم يعني مريم بتول حلول کرد و از او متولد شد و سپس زجر و اذيتي را بر روي دار تحمل کرد و خود را فدا ساخت تا بندگانش از عقاب آخرت نجات يابند و دچار هلاکت سرمدي نگردند.[xxii]
اين مطالب در عهد جديد به ويژه در بيشتر نامههاي پولس منعکس شده است. مثلا او ميگويد:
«همچنان که به يک خطا حکم شد بر جميع مردمان براي قصاص، همچنين به يک عمل صالح بخشش شد بر جميع مردمان براي عدالت حيات؛ زيرا به همين قسمي که از نافرماني يک شخص بسياري گناهکار شدند همچنين نيز به اطاعت يک شخص بسياري عادل خواهند گرديد.[xxiii] خدا محبت خود را در ما ثابت ميکند ازين که هنگامي که ما هنوز گناهکار بوديم مسيح در راه ما مردپس … الان که به خون او عادل شمرده شديم به وسيله او از غضب نجات خواهيم يافت … و به وساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شديم.[xxiv] پس ديگر براي کساني که در اتحاد با مسيح بسر ميبرند هيچ محکوميتي وجود ندارد زيرا که شريعت روح حيات در مسيح عيسي مارا از شريعت گناه و موت آزاد گردانيد.»[xxv]
در نتيجه عيسي کفاره خطاهاي مؤمنين و گروندگان به خودش شد نه تنها گروندگان به خودش بلکه کفاره گناهان همه عالم شد.[xxvi]
نقد
اين ين مطلب که حضرت مسيح7 به خاطر گناهان بشر و برداشتن گناه اصل به عنوان پسر خدا کشته شده از جهات متعددي قابل خدشه ميباشد:
- با فرض پذيرش اينکه گناه آدم وارد جهان شده و عصمت را از بين برده است، در اناجيل و يا حتي در نامههاي رسولان از زبان حضرت مسيح7 نقل نشده است که او براي از بين بردن اين گناه اصل آمده و کشته ميشود بلکه فقط پيشگوييهايي در رابطه با کشته شدنش در اناجيل به او نسبت داده شده است[xxvii] و تمام اناجيل چهار گانه بعد از تثبيت عقايد پولس در ميان مسيحيان غيريهودي که اکثريت مسيحيان را تشکيل ميدادند تدوين شده اند و اين پيشگويي هم مبتني بر عقايد شخصي پولس ميباشد و ربطي به حضرت مسيح ندارد.
- اين عقيده با آموزه هاي ديگر عهد جديد منافات دارد زيرا در اناجيل و قسمتهاي ديگر عهد جديد وجود گناه حتي در ميان پيروان مسيح مسلم گرفته شده و مسيحيان براي بخشش گناهان در آينده و حال، روش دعا کردن را ميآموخته و زماني که يکي از شاگردان به وي گفت: خداوندا دعا کردن را به ما تعليم نما … بديشان گفت هرگاه دعا کنيد گوييد: … نان کفاف ما را به روز به ما بده وگناهان ما را ببخش زيرا ما نيز هر قرضدار خود را ميبخشيم و ما را در آزمايش مياور بلکه ما را از شرير رهايي ده.[xxviii]
- هيچ رابطه منطقي، علمي وشرعي بين قرباني شدن حضرت مسيح7 وبخشيده شدن گناهان بشر وجود ندارد و لذا با هيچ معياري قابل پذيرش نميباشد.
- به فرض اينکه حضرت مسيح براي نجات بشر از گناه خلق شده و يا خداوند پسرش را به شکل انسان در آورده، چرا اين کار را بعد از تحقق گنا توسط آدم7 انجام نداد تا نوع بشر از همان ابتداء از گناه پاک ميشدند و دنيا به گناه اصلي آلوده نميگرديد. آيا با توجه به اين که اين کار براي خدا ممکن بوده، تاخير در اين امر در برابر انسانهايي که قبل از کشته شدن مسيح7 تا زمان آدم7 ميزيسته اند، ظلم صريح به حساب نميآيد؟! قطعا خداوند حکيم و دانا مبراي ازين بازيهاي ظالمانه ميباشد. هر چند مسيحيان ميگويند تجسد مسيح به عنوان نجات دهنده انسان از گناه و به عنوان وحي کننده راه نجات و رستگاري است و از آدم تا مسيح عصر غيبت و حسرت است و نجات و پيروزي در مسيح و قرباني اوست.[xxix] ولي اين سخن نميتواند مشکل را حل کند؛ زيرا اولا هيچ دليلي بر عصر غيبت و حسرت وجود ندارد بلکه ميتوان گفت وجود حسرت و غيبت بدون علت خود جفا در حق انسانهاي اين زمان ميباشد. ثانيا اگر قابل پذيرش باشد که اين عصر غيبت و حسرت با ظهور مسيح و کشته شدن او به پايان رسيده است آن نجات و پيروزي که به پندار مسيحيان بعد از کشته شدن مسيح به وجود آمده و موجب نابودي حسرت و غيبت گرديده، چه چيزي ميتواند باشد؟ در حالي که ميبينيم بشريت هنوز غرق در گناه و رنجهاي معنوي و جسمي ودنيوي بسر ميبرند و هيچ تفاوتي در هيچ بعدي از ابعاد باطني و بيروني مردم از حيث گناه و ظلم و امثال اينها به وجود نيامده، بلکه وضع بدتر هم شده است. آثار اين پيروزي ونجات در کجا ظاهر شده که اصلا قابل درک عقلي و فطري و حس ظاهري نميباشد؟
- مسئله فدا شدن حضرت مسيح7براي بخشيده شدن گناهان بشر مبتلا به يک تناقض وپارادوکس آشکار ميباشد؛ زيرا لااقل در مورد قاتلان حضرت مسيح اين قاعده صدق نميکند زيرا آنان مرتکب قتل شده و در اناجيل از زبان خود حضرت مسيح قاتلين او به ويژه يهوداي اسخريوطي که يک از حواريون مسيح بود، موردلعن و نفرين قرار گرفته است. حضرت مسيح بنا بر نقل انجيل در مراسم شام آخر گفته است که: واي به آن کسي که پسر انسان بدست او تسليم کرده شود و آن شخص را بهتر بودي که تولد نيافتي.[xxx]
- اصلا مسيحيان نميتوانند ثابت کنند که حضرت مسيح کشته شده است بلکه يهوديان ادعا کردند که مسيح را کشتند و سپس مسيحيان هم گمان کردند که يهوديان حضرت مسيح عيسي بن مريم را کشته اند و باز[چون اورا زنده ديده اند] گمان کردند که او دوباره زنده شده و از قبرش بيرون آمده است. بنا براين مسيحيان دليل قابل پذيرش تاريخي بر قتل حضرت مسيح ندارند.
در نتيجه ميتوان گفت که پولس وپيروان او اين داستان را براي باز کردن دري به سوي ارتکاب گناه ومعصيت ساخته و پرداخته اند. دليل بر اين مدعا مطالب موجود در نامههاي پولس است که شريعت را از دين مسيحت نفي کرده است. مثلا او ميگويد: ما نسبت به شريعت که موجب بردگي مابود مرده ايم، ازين پس بايد خدا را به وسيله روحالقدس خدمت کرد، نه مانند گذشته که از قوانين نوشته شده اطاعت ميکرديم.[xxxi]
چون اگر واقعا شريعت وجود نداشته باشد و امر و نهي خداوند در کار نباشند، ديگر گناه هيچ مفهومي نخواهد داشت. درست همانطوري که انسان در بهشت و عالم عاري از تکليف زندگي کند. بنا براين برداشته شدن شريعت موسوي از عهده مسيحيان توسط پولس براي اين بوده که دامن گناه را برچيند و يک فضاي خيالي بهشت براي بشر بسازد و هيچ کاري گناه محسوب نشود. پس اين پولس است که به جاي خدا نشسته و بارفع شريعت، گناه را نابود کرده است و با عشق به مسيح و اتحاد با او، براي خود ومسيحيان بهشت و حيات ابدي ساخته است!!
پينوشت
[i]. عهد عتيق، سفر پيدايش، فصل 3: 1-7.
[ii] . همان، 11-13.
[iii] . رک: عهد جديد،رساله پولس به روميان، 5: 12.
[iv] . رک: جان باير ناس، تاريخ جامع اديان، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چهاردهم، 1386ش،ص613.
[v] . وَ قُلْنَا يََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الجَْنَّةَ وَ كلاَُ مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ، فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنهَْا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كاَنَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكمُْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكمُْ في الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلي حِينٍ، فَتَلَقَّي ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلَِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهَْا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنيِ هُدًي فَمَن تَبِعَ هُدَاي فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُونَ(بقره/35-38)
[vi] . فَوَسْوَسَ لهَُمَا الشَّيْطَنُ لِيُبْدِي لهَُمَا مَا وُرِي عَنهُْمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَ قَالَ مَا نهََئكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَاذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَينِْ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَْلِدِينَ، وَ قَاسَمَهُمَا إِنيِ لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ، فَدَلَّئهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لهَُمَا سَوْءَاتهُُمَا وَ طَفِقَا يخَْصِفَانِ عَلَيهِْمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ نَادَئهُمَا رَبهُُّمَا أَ لَمْ أَنهَْكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ، قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسرِِينَ، قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكمُْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكمُْ في الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلي حِينٍ، قَالَ فِيهَا تحَْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَْا تخُْرَجُونَ(اعراف/20-25 )
[vii] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، ج14ص222.
[viii] . وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند(ذاريات/ 56)
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها ميشوند و مورد آزمايش قرار نميگيرند.(عنكبوت/2)
[ix] . رساله پولس به روميان، 5: 13.
[x] . رساله پولس به روميان، 7: 8و9.
[xi] . رساله اول پولس به تيموتائوس، 2: 13-15.
[xii] . رک: سفر پيدايش، 3: 14-19.
[xiii] . طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعهي مدرسين
1374 ش، ج3ص459.
[xiv] . اف. ئي. پيترز، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه: حسين توفيقي،قم، مرکزمطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب،اول، 1384ش، ج1ص48-49.
[xv] . همان. ص49.
[xvi] . رساله پولس به روميان، 5: 12.
[xvii] . يهوديت، مسيحيت و اسلام،ج1ص49.
[xviii] . همان، ص50.
[xix] . همان، ص50-51.
[xx] . يهوديت، مسيحيت و اسلام، ج1ص51-52.
[xxi] . جيمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص645-646، تهران، انتشارات اساطير، 1377ش.و رک: سفر تثنيه، 8: 7 و 5: 13 ؛ رساله پولس به تيطس، 14: 2و عبرانيان، 15: 9؛ انجيل متي، 28: 20؛ مرقس، 45: 10؛ غلاطيان، 5: 4؛ افسسيان، 5: 16؛ سفر خروج، 13: 13-20؛ سفر اعداد30: 31-35.
[xxii] . ترجمه تفسير الميزان، ص459-460.
[xxiii] . نامه پولس به روميان5: 18- 19.
[xxiv] . روميان 5: 8-10.
[xxv] . روميان 8: 1-2 .
[xxvi] . رساله اول يوحنا، 2: 1-3.
[xxvii] . رک: متي، 16: 21 و 20: 17-19؛ مرقس، 18: 31 به بعد
[xxviii] . لوقا 11: 1-2
[xxix] . برانتل، جورج، آيين کاتوليک، ترجمه حسن قنبري، ص70، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، اول، 1381ش.
[xxx] . متي، 26: 20-25.
[xxxi] . نامه پولس به روميان، 7: 5-6 و 4: 12.