
اشاره:
ورود به دنياي رازناك و شگفت حضرت ابوالمعاني بيدل را از جهاننگري او كليد ميزنيم. هر چند سير در دنياي رنگارنگ و پيچيده وي كارِ هر نادان و نو آمده نيست. بدينروي تاكنون كمتر كسي توفيق اين مهم را به دست آورده است. از خداي خويش خواستاريم تا دست ما را در اين مسير صعب بگيرد. باشد تا ديگران و ديگران در آينده اين دِين بزرگ را به كمال و تمام به انجام رسانند.
بيدل! چه خيال است كه خود را به هوس
ممتاز تصور كنم از مـور و مـگس؟!
تـا ديـدهام آثـار ادبـگـاه ظـهور…
قولم «حمد» است و فعل من «سجده» و بس[1]
جهاننگري بيدل
آنچه را كه در زير اين عنوان به آن خواهيم پرداخت جواب به اين پرسش است كه بيدل نخست به حيث يك انسان و سپس به حيث يك شاعر و عارف بزرگ، چه نگاه و ديدگاهي به خويش و نيز به برون از خويشتن دارد؟ مجموعه نگاه به درون و برون از خويش، فرايند جهانبيني يا جهاننگري را تشكيل ميدهد.
در اين جهاننگري در حقيقت ما پس از سفرهاي گوناگون، خالق و خلق او را به صورت عام در چندين آينه و نيز به گونه خاص در هر مورد، مشاهده و بازشناسي ميكنيم. در اين فرايند و پيآيند، هيچ موجودي در عالم غيب و شهادت از چشم دور نميماند؛ بدين جهت مبدأ و معاد و فاصله هر دو را شامل ميشود كه از آن به «وجود مطلق» و شئون او ياد ميكنيم. حال بايد ديد بيدل اين كلّ را چگونه نگريسته و نگرش او با ديگر ديدگاهها و نگاهها چه تفاوتي دارد؟
گفتني است روش ما در اين بحث تنها شناختشناسي خاص بيدل و تأمل در جوانب جهاننگري يا گونههاي خاص جهانبيني توحيدي او است، نه لزوماً بررسي تطبيقي ديدگاههاي كلان و كوچك او با ديگران. هرچند اين مهم هم با طرح و شرح افكار حضرت ابوالمعاني به گونهاي غيرمستقيم انجام خواهد شد.
براي پاسخ به اين پرسش، پيشاپيش بايد (من حيثالمجموع) بينش و نگرش بيدل به جهان و تلّقي او از خدا، عالم و آدم را دانست؟ از آن جا كه بيدل يك عارف نامآورِ عرصه توحيدي و ديني است نه يك «سوفيست» تلخانديش و «ماترياليست» ملحِد و يا يك «نيهلِيست» و… گونههاي دريافت، تلقي و تعبيرات او از جهان، انسان و خالق اين دو نيز با فيلسوفان و انديشمندان ديگر فرق كرده و تفاوتهاي زيادي را دارد. نه تنها در مقابله با اين سنخ از متفكران ديدگاهها و نگرشهاي بيدل فرق فاحش دارد، بلكه در حوزه درونديني و همانديشانش نيز نحوه نگاههاي او با ديگران فرقهاي بسيار بزرگ دارد. اين مهم البته معللّ به علل و عوامل گوناگوني است.
- بيدل عارفي است بسيار بسيار معنيگرا و ژرفانديش، از اين جهت او را «ابوالمعاني» خواندهاند.
- جامعيت و احاطه او در عرصههاي گوناگون معرفتي بيبديل و يا دستكم، كمنظير است.
- اگرچه همه يا اكثر اين معارف بلند، علوم شهودي اين عارف بزرگ به حساب ميآيند، اما در انتقال به ديگران صددرصد نيازمند به اقامه برهان و طي خم و پيچهاي رايج و نيز ارائه آن در بهترين گونهها و صورتهاي هنرياند.
- بيدل داراي سبك و بيان ويژه و اعجازگونه و زبان بسيار پيچيده و سنگين و در عين حال گسترده و انتهاناپذير است. مجموعه اين عوامل، هم نوع جهانبيني و جهانشناسي او را متنوع و رنگارنگ و هم بينهايت رازناك و انديشهمند و هم انصافاً زيبا و رنگين كرده است. البته منظور از جهانبينيهاي رنگارنگ و جهاننگريهاي گوناگون، گونههاي مختلف نگرشي است كه از زاويههاي چند بعدي از سوي بيدل روي يك پديده يا پديدههاي مختلف مربوط به يك حقيقت انجام ميگيرد، نه اين كه وي ديدگاههاي گوناگون و ناهماهنگ و غيرتوحيدي داشته و دارد.
بيدل از عالم به ادبگاه، ادبكده، نزاكتخانه، كشور حُسن، تماشاگه ناز و آيينهخانه و تعابيري مانند اينها، تعبير ميكند و همينطور از انسان و قوت و جامعيت او تعابير مشابهي ارايه ميدهد كه هر يك معرف راستين عرفان بلند او به حساب ميآيد.
حضرت ابوالمعاني به كرّات از جهان به «ادبگاه» و «ادبكده» تعبير ميكند:
به اوج كبريا كز پهلوي عجز است راه آنجا
سَر مويي گر اينجا خم شوي بشكن كلاه آنجا
«ادبگاه» محبّت ناز شوخي بر نميدارد
چو شبنم سر به مُهر اشك ميبالد نگاه آنجا[2]
در اين «ادبكده» جز سر به هيچجا مگذار
جهان تمام زمين دل است، پامگذار[3]
اين دو تعبير با پسوندها و پيشوندهاي مختلفي كه دارد از آن تركيبهاي منحصر به فرد بيدل است كه هم مفاهيم گوناگون و كليدي مربوط به جهاننگري او را كليد ميزنند و هم بينهايت ارجمند، زيبا و درعين حال از حيث گستره معنايي بسيار پردامنهاند. منحصر به فردند از آن جهت كه قبل و بعد از بيدل چنين تعبيرهاي لطيف و درعين حال جامعي [تا آنجايي كه من اطلاع دارم] از سوي هيچ شاعر و عارف پارسيگوي نسبت به جهان ارايه نشده است.
البته تعبيرات تلويحي يا تصريحي مشابه از سوي بعضي از شاعران به گونههاي ديگر ارايه شده است، چنانچه مرحوم علامه اقباللاهوري از زمين و كره خاكي ما تلويحاً به «حَرَم» تعبير ميكند:
«معمار حرم» باز به تعمير جهان خيز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خيز
از خواب گران خيز[4]
به نظر ميرسد، مرحوم اقبال به نسبت اين كه از جهات مختلفي از بيدل متأثر است، اين تعبير را مثل تعبير «لا و إلّا» بودن «كائنات» از بيدل وام گرفته است؛ زيرا پيش از وي اين تعبيرات در آثار بيدل آمده است:
گر هوش تأملّ نظر پيچ و خم است
شك تا به يقين تفاوت يك قدم است
حق ميطلبي؟ دعوي باطل بگذار
برگشتنت از دَير، دليل «حَرَم» است[5]
چه دارد اين صفات حاجت آيات؟
به جز وردِ دعاي حضرت ذات !
غنا و فقر هستي «لا» و «إلاْ» است
گدايي نفي و شاهنشاهي اثبات[6]
در دو تعبير و تركيب «ادبكده» و «ادبگاه» معاني و لطايفي نهفته و استتار شده است كه در ديگر تعبيرهاي مشابه مانند «حرم» و يا حتي «معبد» و «مسجد»ديدن جهان نيز، آن لطايف و معاني را نميتوان مشاهده كرد. پيش از اين كه به گستره معاني زيبا و مضمر در اين دو تركيب بپردازيم ابتدا بايد كلمه «ادب» را از زاويههاي معنوي و زبانشناسانه آن بشكافيم.
ادب در فرهنگ تازي و دَري از واژههاي بسيار كليدي و منبع به شمار ميآيد تا جايي كه اين كلمه، كُدواژه بسياري از مفاهيم و معاني ديگر قرار گرفته است. براي اين واژه بيش از صدوپنجاه معنا ذكر شده است كه به نقل دو معني (يكي از متأخرين و ديگري از متقدمان) اشاره ميكنيم.
- مولوي محمد اعلاي تهانوي در «كشّاف اصطلاحات الفنون» ميگويد:
«ادب، دانش و فرهنگ و پاس و شگفت و طريقه (اي است) كه پسنديده و با صلاح باشد و نگاهداشت حّد هر چيزي است.»[7]
وي در پيآيند اين معني لغوي معاني اصطلاحي ادب را از منظر نحلههاي مختلف فكري يادآوري ميكند. با دقّت در مجموعه آنها و نيز ديگر كتب لغوي ميتوان نتيجه گرفت: ادب هر نوع كوششي در راستاي كسب دانشها، هنرها، فضيلتها و فرهيختگيهاي زيبا و شايسته انساني و تثبيت آن در ذات و نيز انعكاس آن در بيرون از ذات خويشتن است كه برآيند آن موزونيت، دادگري و قوام و دوام حركتهاي فرد و جامعه در «مرز»هاي تكاملي و نيز تماشاي اين موزونيت و حركت در كل نظام أدبي و احسن ميباشد.
در بينش و گرايشي كه اين نوع كوششها و تلاشها، ترغيب و تشويق شده و آحاد انساني به آن فراخوانده ميشوند تلويحاً به اين حقيقت اشاره ميشود كه حقيقت فلسفي و عرفاني انسان نيز تنها همين ايجاب را دارد. بر اساس اين نظريه از بخش اول سخن تهانوي و هم چنين قول ديگر عرفا (بهويژه حضرت بيدل) لزوم و ضرورت فرايند ادبيشدن انسان، چون جهان، امر حتمي و گريزناپذير معرفتي و فلسفي است و اين همان نقطه مركزي مورد تأمل خاص عرفا به ويژه جناب بيدل در «ادبگاه» و «ادبكده» ديدن كل عالم و آدم است.
- جناب علمالهدي سيد مرتضي ميگويد:
«اگر پرسشگري از خبري كه نافع از ابي اسحاق و او از احوص و او از عبدالله بن مسعود و او از پيامبر نقل كرده است بپرسد كه اين قرآن، سفره گسترده الهي است، پس به آن قصد كنيد و بشتابيد يا (بياموزيد از آن) هرچند توان داريد. در جواب ميگوييم: «مادبة» (با ضّم دال) در كلام عرب همان دستپختي است كه انسان آنرا ميسازد و مردم را به آن فرا ميخواند، پس نبي معظم اسلام، قرآن را به اين خوان طعام تشبيه كردهاند، از آن جهت كه انسان از غذاهاي معنوي و فوائد ماورائي اين كتاب مقدس برخوردار و بهرهمند ميشود، هرگاه با آن اُ نس گيرد و قوانين و غذاهاي روحي آن را در مسير كمال به كار ميبندد آنچنان كه مهمان از سفره غذاهاي مادي و جسماني ميزبان استفاده ميكند و البته حديث با فتح (مأدَبهَ) هم روايت شده است كه در اين حال كلمه مذكور از «أدب» گرفته شده است و معناي آن در اين صورت اين خواهد شد كه قرآن، ادب «ادبستان» و ادبكده خلق خواهد بود و نيز «تقويم» و معيار و ميزان ادبسنجي انسانها (در پروسه كلّي حيات)»[8]
با اين بيان و نيز بيانهاي مشابه ديگر در حقيقت فضاهاي تازهتر و گستردهتري از بحث ادب و دامنههاي مفهومي آن پيش چشم ما گشوده شده و ما در واقع به چند نتيجه ميرسيم:
اول. جهان تكوين بر بنياد يك نظام احسن و أدبي استوار گشته است.
دوّم. به حكم اين قانون تخلفناپذير و مبنايي، نه تنها انسان در صحنه تشريع و زندگاني اجتماعي نيازمند كاركردهاي ادبي [به مفهوم گسترده آن] ميباشد بلكه اگر در اين زمينه كوتاهي كند در واقع خود موجب تنقيص و تضعيف روح كمالياب و زيباپسند خويش ميگردد.
سوم. از سوي ديگر قانون تشريعي (قرآن)، هم الگو و هم ممّد و راهنماي انسان در اين مسير و بستر «اديبانه» عام و خواست و فراخواني اساسي آن نيز قطعا در همين جهت و بستر است؛ يعني در اين فرايند هر دو صفحه تكوين و تشريع مثل اصل جهان غيب و شهادت و ظاهر و باطن اين عالم و آدم مبتني بر اين بنياد و نظاممند با اين نظام عرفاني ميباشند. آنچه را كه ذكر كرديم حضرت ابوالمعاني نيز در ضمن يك رباعي زيبا اين گونه به تبيين مينشيند:
بيدل! جمعي كه صاحب عرفانند
در حُسن «ادب» به سنّت قرآناند
بر رمز ازل لباس «موزوني» پوش
تا بيخبران كلام شاعر دانند[9]
جهان بر بنياد نظام ادبي استوار است
با توجه به آنچه تاكنون گفته آمديم و از مجموع آثار جناب بيدل نيز به خوبي روشن ميشود تأمل روي اين حقيقت است كه مجموع آنچه را كه ما به نام جهان آفرينش و عالم كوْن ميخوانيم دقيقا بريك بنياد دقيق و نظاممند ادبي بنيانگذاري شده است، البته منظور از نظاممندي ادبي جهان، حقيقتي بسيار فراتر و والاتر از آن چيزي است كه ما تاكنون از آن به نام «نظام احسن» آفرينش از سوي فلاسفه و متكلمين و… شنودهايم.[10]
آن چه را كه متكلمان تحت عنوان «ليس في الامكان ابدع مما كان» يادآور شدهاند[11] با همه توجيه و تعليل آن:
اوّلاً گوشههاي اين مقوله را يادآوري كرده و ثانيا مخاطبان آن نيز قشر خاصي ميباشند.
به عبارت ديگر زاويه ديد آنها نسبت به اين مقوله هم بسيار خشك و ذهني و هم بسيار كوچك است و در سخن و تعليل و توجيه آنان صحبتي از زيباييهاي شهودي و چشيدني و همهگير اصلاً مطرح نميباشد، در حالي كه بيدل با پذيرش اين بنياد فكري نگرش و بينش ويژه و تازهاي را در راستاي زيبائيشناسي نظام احسن ارايه ميدهد.
- «موزونيت» عام
چنان چه در رباعي گذشته ديديم بيدل بر «موزونيّت» عام و همهگير، ازلي و ابدي تأكيد ميكند و قرآن را نيز داراي «حسن ادب» (به مفهوم عام كلمه) ميداند و از انسان ميخواهد اين لباس «موزوني» و «موزونيت» را بپوشد، بديهي است كه موزونيت مورد تأكيد ابوالمعاني، اخلاقي يا عرفي صرف نيست، بلكه همچون واژه «ادب» بيش و پيش از همه تاكيد و تأمل بر همان موزونيت فلسفي- عرفاني است كه نظام جهان و نيز فطرت انسان بر آن استوار شده است و اگر بايد و نبايدي هم هست در همين راستا و برخاسته از همين مشرب عرفاني- فلسفي است. بيدل در جاي جاي آثار و اشعارش به كرات به اين مقوله مهم معرفتي -كه نظم و نظام عالم و آدم بر اين بنياد ادبي استوار گشته است- تأكيد ميكند. او تا جايي در اين ميدان و فضا پيش ميرود كه حتي فصل اخير انسان را «موزونيت» و رسيدن به وزن و توازن ميداند، وزن و توازني كه در كل عالم و آدم به نحو ديگري حاكم است. چون او موجودي با اختيار و شعورمند است، لذا بايد با الگوگرفتن از ناموس ادبي عام و حاكم بر همه نظام، تمامي تلاشهاي روحي و كوششهاي معنوي خود را در همين راستا به كار گيرد تا به «موزونيت» برتر، عام و تام و همهجانبه برسد. اين تاكيد، تأكيد و بايستني فلسفي-عرفاني است، نه توصيه اخلاقي و مانند آن. حاصلِ اين نظريه بيدل شبيه (و نه عين) تعريف فلاسفه از غايت دو حكمت نظري و عملي براي انسان است.
هر كه موزون نباشد انسان نيست
فهم نيرنگ معني آسان نيست
«طبع موزون» نه كسبي و عملي است
از عطياّت فيض لم يزلي است[12]
بدون شك اين «موزونيت»، اشاره به همان «وزن»، «ميزان» و «حسباني» دارد كه در آيات نخست سوره مباركه «الرحمان» در مورد خلقت انسان به كار رفته، و حكايتگر بُعد تكويني آفرينش انسان و هم بيانگر ديگر ابعاد او است. دقت در اين آيات، رمز و راز فصل اخير دانستن «موزونيت» براي انسان را از سوي بيدل روشن ميگرداند. اگر با اين بيان فصل اخير انسان را «موزونيت» به اين معنا بگيريم قرار دادن ناطق -كه حكما آن را فصل اخير انسان ميدانند- در كنار «بيان» كه قرآن بر آن تاكيد دارد ابعاد تازهتر، و هنريتر تعبير بيدل به خوبي روشن ميشود.
چون، حيوان ناطق (در بيان بيدل) نه تنها به خاطر آن است كه انسان داراي جوهر عقلي صرف است، بلكه به اين معنا است كه او مركز همه آفرينشها در عرصه بيان و آيينه انواع موزونيّتها در جولانگاه خلاقيتها نيز هست و بايد باشد و گرنه انسان نيست. موزونيتي كه در همه موجودات به گونههاي مختلف ديگر به وديعت گذاشتهشده و در انسان نيز در ابتدا به گونه قابليتها و استعدادها، ظهور كرده، ولي با كوشش و تلاش بيشتر او به منّصه كمال و تعاليِ ماورائيتر ميرسد و اين همان معناي درخشان «ادب» (به معناي رسيدن و نگاهداشت هر شياي در حد خود) و قرارگرفتن همه در خط و مرزهاي شناختهشده تكويني خويش و در نتيجه دمسازي و همسازي با كل نظام ادبي حاكم بر عالم است كه تشريع و قانون آن (قرآن) هم كه خود، كتاب وزن و موزونيت است، بر آن تأكيد و هدايت ميكند. «وزن»، «موزونيت» و «ميزان» در اين تلقي و رويكرد همه زيباييها و ظرافتهاي پنهان و پيداي عالم و آدم و عرصه جمال و جلال او را دربرگرفته و دريچههاي تازهتر و مخفيتري از زيباييهاي ظاهري و باطني انسان و جهان را براي ما ميگشايد.
در اين پروسه معرفتي وجه شباهتهاي حق و خلق، ذيشأن و شأن و غناي مطلق و فقر مطلق و شاه و گداي هستي نيز روشنتر ميشود.
- جهان، تمام زمين دل است
اگر از اين مصراع بخواهيم به مقتضاي فرهنگ ادبي خاص بيدل يك تركيب بسازيم همان «دلكده» ميشود، چون اگر جهان تماماً زمين دل شد، در اين نگاه دلكدهاي بيش نخواهد بود.
بيدل، تعابير و يا تراكيب مشابهي چون «حرم» و «مسجد» را هم ميتوانست براي القاء اينگونه بارهاي معنوي ارايه كند، ولي او تركيب ضمني «دلكده» يا تركيب و تعبير صريح «ادبكده» و «ادبگاه» را بر هريك از آن تعبيرهاي همنشين ترجيح داده است؟ رمز و راز اين ترجيح در چيست؟
به نظر من ارايه اين تركيب بديع در وهله اول برخاسته از نوع خاص بينش فلسفي و عرفاني بيدل است كه كل عالم را داراي اين تركيب (موزونيت، زيبايي در جمال و جلال به صورت عام) ميداند و در قدم بعدي بار مفهومي كلان يا ابعاد معنوي جزئيتري است كه در «ادبكده» و «دلكده» نهفته ميباشد و در آن واژگان مشابه اصلاً نيست، چون «حرم» ديدن عالم (اگر خانه حضرت حق را مثلاً براي آن استعاره كنيم) تنها مسلمانها و با اندك تسامُح و تساهل تنها موحّدان را در بر ميگيرد، نه همه عالم و همه موجودات حيّ، يا همه انسانها را و اين چنين است «مسجد»ديدن عالم و يا حتي «معبد»ديدن آن، كه باز تقريبها و ظرفيتهاي معنوي آن دو نسبت به «ادبكده» و «ادبگاه» و «دلكده»ديدن عالم بسيار خاصتر است. اما «ادبكده» و «ادبگاه»ديدن عالم در عين حاليكه همه آن بار و بنه معنوي واژگان گذشته را دارند، خود، حاوي انواع ظرافتها و قابليتهاي نوتر ديگر در عرصههاي گوناگون نيز ميباشند كه از همه مهمتر اصل تعليل و تحليل اين تركيب از سوي حضرت ابوالمعاني است كه به چرائي «ادبكده»بودن عالم بر ميگردد. يعني اگر اين عارف بزرگ هشدار ميدهد «در اين ادبكده جز سَر به هيچ جا مگذار» براي اين است كه «جهان تمامْ زمين دل است…» و اگر جهان تمامْ زمين دل، يا همان «دلكده» شد بايد جز پيشاني را برآن نگذاشت و چون دل خانه و حرم اصلي خدا و قلب مؤمن عرش رحمان است، پس همه جهان به وسعت همه دلها يك «دلكده» است و مقدس و مورد احترام و عنايت و تجلّي حضرت حق.
عموميت زماني اين تركيب مقدس نيز، چون عموميت مكاني آن براي اهل بصيرت روشن است، چون بيدل در اين نگاه جهان را به تقريب عموميت آن در گذشته، حال و آينده در آيينه اين تركيب گنجانده و همه را در اين فرايند كلان معنوي سهيم و داراي نقش ميبيند و به تعبيري وحدت اين چنيني عالم را نيز اثبات كرده و ميگويد خداي يكتا و يگانه من همان موجود حق و دوستداشتني است كه به تعداد اين همه دلها تجلي كرده است و اين مضمون رنگينتر از بوي گل در عين حاليكه توحيد حضرت حق را با اين لطافت ماورايي به تصوير ميكشد، مسأله «وحدت در كثرت» يا كثرت در وحدت را نيز كاملاً از زاويههاي مختلف هنري و زيباييشناسي آن تمثيل ميكند.
علاوه بر آنچه گفته شد، توجه به بار عاطفي اين تركيبها و تعبيرها نيز ضروري مينمايد كه تا چه مايه اين وجه از معنا را هم اين عارف معنيياب با همه قُدسيّت و شرافت آن در چشمهاي ما مجسّم ميسازد.
- از وضع ادب هركه كند رَم لغزد
اگر بنياد عالم تكوين و نظام احسن آفرينش بر اساس اين بنياد ادبي (وزن، موزونيت و ميزان معّين) گذاشته شده و با اين قانون، قانونمند گشته، پس حركت خلاف آن، خروج از نُرم و ناموس حاكم بر كل جهان (عدالت، حّد و..) به حساب آمده، موجب بغي، انحراف و در فرجام، ظلم آشكار ميگردد؛ بغي و ستمي كه نتيجه و پيامد آن هم به خود ما برگشته و هم به واكنش اين نظام متقن و مستحكم منجر ميشود و حاصل آنكه اين كجگردي نه تنها باعث ايجاد اختلال در زندگي ما بلكه موجب برآشفتگي و واكنش متقابل طبيعت و نظام قانونمند آن عليه ما نيز ميگردد و اين است معناي اين كه گفتهاند گناه، عصيان، طغيان (حّدستيزي و خروج از مدار عادلانه قانون) اثر بل آثار وضعي نيز دارد. طوري كه حضرت خداوندگار بلخ مولانا يادآور ميشود:
از خـدا خـواهيـم تـوفـيـق ادب
بيادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتـش بـر هـمـه آفـاق زد
ابــر بـرنـايـد پـيِ منع زكات
وز زنـا افـتـد وبـا انــدر جهات
هر چه بـر تـو آيد از ظلْمات و غم
آن ز بيباكي و گستاخي است هم
هركه بيباكي كند در راه دوسـت
رهـزن مـردان شد و نامرد اوسـت
از ادب پرنور گشتهست اين فلك
و زادب معصوم و پاك آمد ملك[13]
بيدل هم درجاي جاي آثار و اشعار نغزش و از جمله در اين رباعي به همين معني اشاره دارد:
از وضع ادب هـــركه كند رَم لغزد
هرچند محيط است چو شبنم، لغزد
رو موجگهر شو، ز خطـا ايمـن باش
پايي كه به دامنش كشي، كم لغزد[14]
تلميحات دو تركيب ادبكده و ادبگاه
در دو تركيب، ادبكده و ادبگاه تلميحات بسياري به آيات مختلف قرآني، احاديث نبوي و ائمه معصومين% به كار رفته است كه بسياري به تسبيح و برخي به عبادت و نماز (سجده) موجودات و در مجموع به اين حقيقت كه عالم يكپارچه، حّي، ذي شعور، داراي اراده و تسبيحگوي و عبادتگر جمال و جلالالاهياند، توجه ميدهند.[15]
روي همين جهت بيدل ميگويد: بايد ما انسانها هم، جز سر و پيشاني را بر اين ادبكده نگذاشته و حرمت ادبگاه ظهور را پاس بداريم.
«ادبگاه ظهور» و ادبكده بودن عالم داراي آثار، علايم و شواهدي زيادي است. اين آثار و علايم در دو جنبه مثبت و منفي و در حوزههاي مختلف قابل بررسي است كه به گوشههاي آن از زاويه ديدگاه خاص حضرت ابوالمعاني اشاره ميكنيم:
- حمد: به نظر حضرت ابوالمعاني«حمد» يكي از آثار ادبگاه ظهور است. وقتي جهان، تمام زمين دل (دلكده) بود و عالم يكپارچه عابد و راكع و ساجدِ حضرت حق و ستايشگر ذات و صفات او، ما انسانها هم ناگزير بايد اين چنين باشيم و اين ناگزيري و «بايستني» ناگزيري عرفاني- فلسفي و اخلاقي است. در اين صورت يكپارچگي و توحيد عالم در ساحات مختلف تأمين خواهد شد.
حمد يا تحميد كه در ساحه «قول» (گفتار) است بر طبق بينش اعتقادي ما مخصوص ذات حضرت حق و صفات او ميباشد. مطابق اين بينش، ستايش غير خداوند (هركه باشد و به هر دليلي كه صورت پذيرد) شرك به حساب ميآيد. بنابراين ستايشها مخصوص و منحصر به حضرت حق ميباشد، آن گونه كه ديگر موجودات هم فقط و فقط حضرت حق را ستايش و پرستش ميكنند آن چنان كه در كل، عبوديت، تضرعّ، خضوع، خشوع و انكسار كه روح آن در (سجده برخاك فشاندن) متجلي ميشود، مخصوص حضرت احديّت ميباشد و جامع اين همه، طوري كه بيدل اشاره ميكند در همان روحيه انقياد و «تسليم پذيري» عبد است:
به تسليمي است ختم اعتبارات كمال اين جا
به مهر سجده آرائيد طومار عبادت را
- سجده: سجده همان پيشاني بر خاكرساندن در ساحه عملي، يكي ديگر از نمادها و آثار ادبگاهبودن عالم است كه اِعمال اين حالت و وضع نيز جز، براي حضرت كبريائي جايز نيست و گرنه باز شرك و دوگانهپرستي را در پي خواهد داشت.
در هر حال بيدل، به نحوي حقيقت انسان را مرتبط با عبوديت و گره خورده با خضوع، وحتّي شكل انسان را نيز متناسب با سجده كردن ميداند:
انسان هرچند ذوفنون ميباشد
محتاج هزار چند و چون ميباشد
جز سجده به اين وضع نميآيد راست
موج عرق شرم، نگون ميباشد
بيدل ! ما را به كسوت انساني
جز عجز نشد آينه حيراني
چون خاتم تا سجده نام تو بريم
يك حلقه قامتايم و يك پيشاني[16]
مطابق اين بينش، انساني با اين سر و وضع تنها و تنها براي سجده كردن و ادب پاسداشتن و در فرجام «عبوديت حق» آفريده شده است، آن چنانكه ديگر موجودات نيز با زبان حال و قال شريك او در اين تحميد، تسبيح و تكبير و تسليم و در فرجام «توحيد» همهجانبه و جهانگير است:
بيدل چه خيال است كه خود را به هوس
ممتاز تصور كنم از مور و مگس
تا ديدهام آثار ادبگاه ظهور
قولم «حمد» است و فعل من «سجده» و بس
پي نوشت:
[1]. كليات بيدل، ج2، چاپ كابل، 1342، ص 242.
[2]. همان، به تصحيح اكبر بهداروند، ج1، تهران 1376، ص219.
[3]. همان، ج2، ص 268.
[4]. گزيده شعرهاي اقبال لاهوري، شهرام رجبزاده، ص 338.
[5]. كليات بيدل، ج2، چاپ كابل، رباعيات، ص 108.
[6]. همان، ج1، چاپ تهران، غزليات، ص 599 – 560.
[7]. كشاّف اصطلاحات الفنون، مولوي محمد اعلي ابن علي الّتهانوي، مجلّد اول طبع شيانگ سوسيتي آف بنگال، به تصحيح (مولوي محمد وجيه، مولوي عبدالحق و مولوي غلام قادر) سنه 1862، صص 53 / 54.
[8]. أمالي، مجلسي آخر، ج27، سيد مرتضي علم الهُدي، صص27–28–30.
[9]. كليات بيدل، چاپ كابل، ج2، ص 156.
[10]. سجده/7؛ نحل/ 88؛ طه/50.
[11]. غزالي، احياء علوم الدين دارصادر بيروت، صص 370 ـ371.
[12]. عبدالغفور آرزو، بوطيقاي بيدل، ص 18.
[13]. مثنوي معنوي، به تصحيح نكلسون، صص 7- 8.
[14]. كليات بيدل، ج 2، چاپ كابل، صص 136- 137.
[15]. أنبياء/ 33؛ يس/40؛ حديد /1؛ حشر/1؛ صف/ 1؛ رعد/ 13؛ نور/ 41؛ حشر/ 24 ؛ جمعه/ 1؛ تغابن/ 1؛ أنبياء/ 79؛ ص/ 18؛ زمر/ 75 ؛ غافر/ 7؛ فصلت /38؛ شور/ا؛ إسراء/ 44.
[16]. كليات بيدل، ج 2، چاپ كابل، صص 140ـ 365.